یه شب سه نفر اشتباهی دستگیر میشن و در نهایت ناباوری به اعدام محکوم میشن....
نوبت اولی میشه که بشینه روی صندلی . وقتی میشینه میگه : من توی دانشگاه ,
رشته الهیات خوندم و به قدرت بی پایان خدا ایمان دارم ...میدونم که خدا نمیذاره آدم
بیگناه مجازات بشه ...کلید رو میزنن...ولی هیچ اتفاقی نمیفته..
به بی گناهیش ایمان میارن و آزادش میکنن.
نفر دوم میشینه روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه حقوق خوندم...
به عدالت ایمان دارم و میدونم واسه آدم بی گناه اتفاقی نمیفته...
کلید برقو میزنن و هیچ اتفاقی نمیفته و به
بی گناهی اون هم ایمان میارن و آزادش میکنن...
نفر سوم میاد روی صندلی و میگه : من توی دانشگاه برق خوندم
و به شما میگم که وقتی این دو تا کابل به هم وصل نباشن
هیچ برقی وصل نمیشه به صندلی ...
خوب بقیه داستان هم مشخصه , مسئولین زندان مشکل رو میفهمن
و موفق به اعدام فرد میشن ..
"" نتیجه : لازم نیست همیشه راه حل مشکلات رو جار بزنیم .""
گاهی با دانشمون بر علیه خودمون استفاده میشه..
امت فاکس، نویسنده و فیلسوف معاصر، هنگامی که برای نخستین بار به آمریکا رفته
بود برای صرف غذا به رستورانی رفت. او که تا آن زمان، هرگز به چنین رستورانی نرفته
بود در گوشه ای به انتظار نشست با این نیت که از او پذیرایی شود. اما هر چه لحظات
بیشتری سپری می شد ناشکیبایی او از اینکه می دید پیشخدمت ها کوچکترین توجهی
به او ندارند، شدت گرفت. از همه بدتر اینکه مشاهده می کرد کسانی پس از او وارد
شده بودند و در مقابل بشقاب های پر از غذا نشسته و مشغول خوردن بودند.
بی بهانه اومدم بنویسم واسه تموم حرفهای نگفته دیروزم , که رفتند , و واسه تموم
احساسای فردا , که شاید دوباره تموم لحظات دیروزم رو به رخم بکشند ....
توی این شکل از زندگی که خیلی چیزا , تو ازدحام تموم چیزایی که میشنوی , بی پرو
بال رها میشند و تو از درون میجوشی , و شاید صدات هم در نیاد ,
چیزی گم شده ,مثل یه دیروز ,مثل یه حس...که میتونه خیلی از نقشهای زندگیمونو
نقاشی کنه و از توی همه پچ پچ ها , و شاید فریادها یه شور بی مثال ,
زمزمه گر لحظه هات بشه...
مشکلی نیست که عشق ، ناتوان از غلبه بر آن باشد
دردی نیست که عشق ، ناتوان از درمان آن باشد
دری نیست که عشق ، ناتوان از گشودن آن باشد
رودی نیست که عشق ، ناتوان از برپایی پل بر آن باشد
دیواری نیست که عشق ، ناتوان از فرو ریختن آن باشد
گناهی نیست که عشق ، ناتوان از شستن آن باشد
مهم نیست که غم تا کجا ریشه دوانده
تا کجا افق تیره و تار مینماید
گره زندگی تا کجا کور است و بهم پیچیده
اشتباه تا کجا بزرگ مینماید
درک کافی از عشق ، نوشداروی تمام اینهاست
اگر تنها بتوانی چنانکه باید عشق بورزی شادترین و تواناترین موجود در جهان
خواهی بود.
امت فاکس
پ.ن: نمیدونم چرا این شعرش اینقدر بدلم نشست واسه همین گذاشتمش
وقتی حرف نمیزنی ,
اعتراض نمیکنی,,,,
برداشت طرف مقابل فقط یک چیز :
رضایت تو
پس تو دلت نجنگ ,
بیرون بریز هر چیزی رو که گلوگاه فکرت رو بسته
اگه شک داری فقط یکبار امتحان کن.
قرار نیست همه رو راضی نگه داری.
امروز را با پرسه زدن تلف میکنید ,
تا اینکه فردا دوباره این کار را از سر میگیرید
و روز بعد سستی بیشتر .
هر تردید و دودلی یک تاخیر به دنبال دارد.
و روزها با تاسف از روزهای از دست رفته تلف میشود.
آیا شما فردی قاطع و جدی هستید؟
اگر چنین است همین لحظه ها را دریابید.
جسارت مولد و آفریننده نبوغ , قدرت و اعجاز است.
تنها کافی ست برخیزید و وارد میدان کارزار زندگی شوید
تا کار کامل شود و به پایان برسد.
گوته
رالف واندو امرسون میگوید :
"صداهایی وجود دارند که , آنها را در انزوا می شنویم.
اما همین صداهــــــا ,
هنگام ورودمان به میان مردم به خمودی می گراید
و غیر قابل شنیدن میشود.
اجتماع در همه جا علیه بشریت و یکایک اعضای آن توطئه میکند.
میتوان اجتماع را یک شرکت سهامی عام تصور کرد,
که اعضای آن برای تضمین بهتر منافع مادی سهامداران
در ازای تسلیم آزادی و فرهنگشان به توافق میرسند.
همرنگی و انطباق با مردم جامعه بیشترین تقاضا از آنهاست.
اجتماع نام ها و آداب و رسوم را دوست دارد,
از واقعیت و افراد خلاق و خوداتکــــــــا متنفر است .
انسان در هر وضعیت و منزلت , نباید دنباله رو باشد.
فردی که درصدد گرداوری نخل های جاوید است نباید با پیروی از
الگوهای خاص جامعه این کار را به تاخیر اندازد.
هیچ چیز غیر از یکپارچگی ذهن نهایتا مقدس نیست.
و هیچ قانونی به اندازه طبیعتم برایم مقدس نیست."
از این اعتقادات دوری کنید:
1- توجیه شکستها و بی ارزش کردن موفقیتها با نسبت دادن به شانس
2- به رقیبان به چشم دشمن نگاه کردن و پیش گرفتن جنگ به جای رقابت
3- اعلام نکردن نظرات از ترس مخالفت دیگران
4- "من از کارم متنفرم " به جای " من باید کارم را دلپذیرتر کنم "
5- از بین بردن فرصتها با " ایده خوبی ست اما ..." به جای ارائه ایده جدید و بهتر.